زهی سعادت که هیچ و هیچ جانداری پیدا نشد تا به ندای "هل من ناصر" من جوابی آشنا بده و حرف بزنه. بجز عمو عباس عزیزم !!!!
من ازتون عمو جان متشکر و سپاسگزارم . . .
سال 92 آمد و من بزرگ شدم. منیره 29 ساله شد!!! اما در سکوت و خاموشی . . .
بزرگ شدم چون این اولین تولد در عمرم هست که چنین ساکت و خاموش آمد و رفت
البته اجازه ! نه یه اتفاق خوب بود. لاله ی عزیزم بعد از سه سال اومده بود و من جونم و لاله رفتیم ناهار رستوران احسان . خب من دلم درد می کرد و نمی تونستم به اندازه ی کافی لذت ببرم . . .
لاله ی عزیزم یه گردن بند قشنگ واسم داد. خواهرجونم یه لباس خیلی قشنگ، مامان و بابای عزیزم هم وجه رایج مملکت دادن و البته همسرم دیشبش شام رفتیم بیرون و خرید و قدم زدن در هوای دل انگیز بهار. . . و به قول پیامک سعیده ی عزیزم : "منی" که کنارش "تو" نباشد " تومنی" نمی ارزد
سال نو و تولد من مبارک!!!
عجب اعتماد به نفسی!!!!!
درباره این سایت